داستان یک دام بهائيت

یکشنبه, 30 مهر 1396 09:43 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

نوشته شده توسط : زهرا قدياني
بهائیت در ایران : درمورد اخلاق بهائي‌ها تحقيق كرده‌ام ،  مردماني‌اند بسيارخوش‌اخلاق، زود جوش، مردم‌دار، با محبت والبته درمورد فرقه وسازمانشان مسئوليت‌پذير! با مهرباني نزديكت مي‌شوند وفرقه من‌درآوردي‌شان را آرام‌آرام توي ذهنت تزريق مي‌كنند. چندتا ايديم (
idiom) جالب خواند، خوشم آمد، ايمل وشماره‌ام را دادم كه برايم بفرستد. همان روز اس‌ام‌اس‌ها وزنگ‌هايش شروع شد. خيلي مهربان بود، زود‌به‌زود زنگ مي‌زد وحالم را مي‌پرسيد. بهش مي‌گفتم: مهرباني‌ات آدم را ياد مسيح مي‌اندازد.

بعد يكي دوروزشروع كرد داستان زندگي‌اش را برايم گفتن: اينكه پدرومادرش دارند مهاجرت مي‌كنند به آمريكا واوتنها مي‌شود، اينكه سرطان دارد و اينكه مسيحي است. يك روزگفت: زهرا من شاعرهم هستم. درفلان فستيوال خارجي شاعربرترشناخته شده‌ام وفلان جايزه را برده‌ام. شعرهايش را آورد وخواندم. نخورديم نون گندم اما ديديم دست مردم! درست است كه شاعرنيستم وازساختمان شعروباقي قضايا چيزي نمي‌دانم، اما شعرهايش شبيه آنهايي که دست مردم ديده بودم نبود! اصل را برخوشبيني گذاشتم وگفتم شايد بين شاعران فارسي‌زبان ارمني اول است! ارتباطمان (يعني ارتباط اوبا من!) بيشترتلفني بود. شايد سرجمع توي اين2 ماه، يك ساعت بيشتر نديده‌باشمش. هرروزوقتي من داشتم مي‌رفتم اوداشت مي‌آمد اما در همين چند لحظه كوتاه هم نوع ارتباطش وزبان بدنش برايم خيلي جالب بود. سعي مي‌كرد درهمان چند لحظه مؤثرترين ارتباط را داشته باشد: دست‌هايت را مي‌گرفت وگرم ‌مي‌فشرد وتا آخرصحبت رهايشان نمي‌كرد. مستقيم توي چشمانت نگاه مي‌كرد با مهرباني. طوري به آدم توجه مي‌كرد وغرق صحبت مي‌شد انگاركه درآن‌جا هيچ‌كس ديگري نبود. طوري القا مي‌كرد كه احساس كني فقط با تودوست است. درحالي‌كه مطمئن بودم دوهزارتا دوست دارد. وقتي بيشتردقت كردم ديدم با همه همين‌طوراست! طرف كساني كه ظاهري "قرتي" داشتند اصلاً نمي‌رفت. بين بقيه هم به من و يك دختر چادري ديگر (اين دختر چادري يادتان باشد بعداً باهاش كارداريم!) بيشترتوجه مي‌كرد. اس‌ام‌اس مي‌زد ومثلاً مي‌گفت زهرا الان درد دارم. الان تنهام و... چرا خدا منو دوست نداره؟ خدا منو از خيلي چيزا محروم كرده! و...كلافه مي‌شدم، هم جوابي نداشتم بدهم هم دلم برايش مي‌سوخت. مي‌زدم به شوخي و مسخرگي، اين‌طوري مثلاً:چرا خدا منو دوست نداره؟ راس مي‌گي؟ ازخودش پرسيدي؟ حالا که اونجايي ازش مي‌پرسي منو دوست داره يا نه؟! كم‌كم تلفن‌هايش از ده دقيقه رسيد به نيم‌ساعت و يك ساعت. يكي‌دوباري نشستم پاي داستان‌هايش (حرف‌هاي معمولي درباره زندگي و خانواده‌اش و ...) اما ديدم 
اين طوري نمي‌شود، هم وقت اين‌كارها را نداشتم وهم ذهنم جاي خالي براي موژان ودرددل‌ها وداستان‌هايش نداشت. ديگرجواب اس‌ام‌اس‌ها وتلفن‌هايش را نمي‌دادم. بي‌رحم، سنگدل، حتي‌ نمي‌خواي با يه اس‌ام‌اس باهاش لااقل همدردي كني. خيلي بده كه فقط به فكر خودتووكاراتي، حاضرنيستي بشيني دوكلام باهاش حرف بزني شايد آروم بشه. اينها چيزهايي بود كه وقتي جواب اس‌ام‌اس‌ها و تلفن‌هايش را نمي‌دادم به خودم مي‌گفتم. چقدرانرژي گذاشتم كه خودم را قانع كنم كه بابا جواب دادن به موژان يعني عقب افتادن اين كارواين كارواين كار. كلي با خودم درجدال بودم آخرش اما بازعذاب وجدان داشتم، خصوصاً وقتي با همه بي‌اعتنائي‌هاي من چيزي از محبت‌ها، توجه‌ها، زنگ زدن‌ها والبته مزاحمت‌هايش كم نمي‌شد! مثلاً ساعت11 شب اس‌ام‌اس مي‌زد وشروع مي‌كرد به درددل.
 
( درددل آن هم با اس‌ام‌اس، فقط تصور كنيد چندتا اس‌ام‌اس مي‌زد كه حق مطلب ادا شود) خيلي سفرخارجي مي‌رفتند، خصوصاً به هلند، خودش و خانواده‌اش. مي‌گذاشتم پاي پولدار بودنشان. اس‌ام‌اس‌هايش خيلي وقت‌ها هم اين بود: يك دوجين كلمه محبت‌آميز، كيلو‌كيلو توجه، يا ‌خيلي نگران و دلسوزانه. محبت‌هايش ديگر برايم غيرعادي و چندش‌آور شده بود! معذب مي‌شدم. همين‌جا بود كه شك كردم. رفتم سراغ همان دختر چادري فوق‌الذكر. نكند اصلاً موژان ترنس است؟
 
از همان دختر چادري فوق‌الذكر پرسيدم: موژان به تو هم خيلي زنگ مي‌زند؟ همين يك جمله سر حرف را باز كرد و خانوم چادري همه چيز را ‌گفت: موژان دروغ مي‌گويد، مسيحي نيست. من دوستان مسيحي زياد داشته‌ام، هيچ چيز اين‌ها به مسيحي‌ها نمي‌رود. اصلاً با هم ارمني صحبت نمي‌كنند. اسم‌هايشان هيچ‌كدام شبيه اسم‌ ارمني‌ها نيست. اصلاً احكامي كه مي‌گويد رعايت مي‌كند مال مسيحي‌ها نيست. من عكس‌ عروسي برادرش را ديده‌ام، توي سفره‌شان قرآن بود! مدل آرايش موها و ريش‌ها، طرز چيدمان خانه، وسايلي كه داشتند عين بهائي‌ها بود. اصلاً سرطان ندارد. شوهرم دكتر است مي‌گويد اين دارويي كه موژان ادعا مي‌كند براي سرطانش مصرف مي‌كند اصلاً ربطي به سرطان ندارد. آن حالتي كه مي‌گويد ازسرطان است اصلاً غيرممكن است و... همه داستان را برايم تعريف كرد. موژان سرطان نداشت، بهائي بود! چند باري تناقض‌گويي ازش ديده‌ بودم اما توجه نكرده‌ بودم. وقتش را هم نداشتم بهش فكركنم. مثلاً اوايل آشنائي‌مان ازش پرسيدم: موژان تو مسيحي مومني هستي؟ مثلاً هر هفته كليسا مي‌ري؟ با تأكيد گفت: بله، بله، بله‌..اما اين اواخر گفت: به خاطر فساد كليسا و فسق و فجوري كه از كشيش ديده‌ام خيلي وقت است كه به كليسا نمي‌روم. تناقض‌هايي كه به دخترچادري ديگرگفته بود هم درنوع خودش جالب بودند.
حرف‌هاي متناقضي كه به من واوزده بود هم حالا مشخص مي‌شد: يك بارازش پرسيدم چرا اسم فاميلتان شبيه هاكوپيان واينها نيست؟! يك داستان پرآه وفغان براي من تعريف كرد كه چطورمجبورشان كرده‌اند فاميلشان را عوض كنند! اما به اوگفته بود پدرمن مسلمان بوده وبه‌خاطرمادرم مسيحي شده! ازيك طرف خوشحالم كه يك چنين تجربه خاص و هيجان‌انگيزي داشته‌ام، از طرف ديگر عصباني‌ام كه چطور اين‌همه دروغ گفته وسعي داشته با جلب ترحم به اهدافش برسد. ترس برم داشته ازاين روزگارغدّار دروغگوپرور! چقدربراي سرطان نداشته‌اش دعا كردم.
 
چقدراحساس الكي برايش خرج كردم، چقدردلم برايش ريش شد. حيف آن‌همه طفلكي كه من به اين گفتم. ( البته جاي طفلك زياد دارد چون قرباني بهائيت است!) ديگرحتي داشت توي ذهنم تبديل مي‌شد به اسطوره صبرومحبت! يه‌كم ديگر مي‌گذشت فكرمي‌كردم از نوادگان مادرترزاست! پيش خودم مي‌گفتم: اين‌همه درد دارد ومشكل، آن وقت اين‌همه آدم را تحويل مي‌گيرد وروحيه دارد، زهرا ياد بگير! كمي درمورد اخلاق بهائي‌ها تحقيق كرده‌ام: مردماني‌اند بسيارخوش‌اخلاق، زود جوش، مردم‌دار، با محبت والبته درمورد فرقه وسازمانشان مسئوليت‌پذير! با مهرباني نزديك‌ات مي‌شوند وفرقه من‌درآوردي‌شان را آرام‌آرام توي ذهنت تزريق مي‌كنند.

 

 

خواندن 1518 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی